نوشته خودم
آروم آروم.از پله های قلبم به سمت زیرزمین قصه نانا می رفتم .
در باصدای وهم انگیز و ترسناکی باز شد. هرچی نگاه می کردم
چیزی جز زنگار خاطراتم ویه صندوقچه ی کوچیک نمی دیدم
کلید صندوقچه رو برداشتم. توش یه نقشه بود با هزار پیچ و خم
اره اون نقشه ی زندگی نانا بود که باید برای رسیدن به آرزوهاش
از تک تک راه های سری اون نقشه خودشو به اوج میرسوند....
نظرات شما عزیزان:
marziyeh 
ساعت21:30---12 شهريور 1394
دلم تنگه براکسی که ازجونم بیشتردوسش دارم ولی اون بی معرفت انگارفراموشم کرده هرچندمیدونم هیچوقت اینجانمیادونمیخونه اماهمینجامیخوام بگم ای عزیزترازجونم عاشقتم
احسان 
ساعت9:21---27 تير 1390
سلام خسته نباشید وبلاگتون خیلی قشنگه.عید بزرگ امام زمان(عج) بر شماهم مبارک.
ابی 
ساعت18:38---22 تير 1390
ریحانه جون وبت خیلی عالیه وحرف نداره امیدوارم موفق باشی من شمارو لینک کردم
|